داستان حضرت جرجیس (ع)
یکی از پیامبران که بسیار مورد زجر امت قرار گرفت حضرت جرجیس (ع) بود. او در زمانی زندگی می کرد که بت پرستی دین رایج بین مردم بود و وی برای دعوت سلطان آن زمان به خدا پرستی پیش او می رفت و گفت : من پیامبر خدا از اهل روم و فلسطین هستم و تو را به خدا دعوت می کنم . سلطان بسیار عصبانی شد و دستور داد او را به درختی ببستند و گوشت های بدن او را با آهن تراشیدند و سپس سرکه بر روی بدنش ریخته بعد با یک پارچه ی زبر روی بدنش بکشند.
با این همه مصلحت نبود که جرجیس از دنیا برود وقتی که دید یا چنین مجازاتی از دنیا نرفته است و علی رغم مصیبت های وارد شده هنوز زنده است دستور داد میخ در اتش داغ کنن و به مغزش بکوبند و سرب را اب کنند و روی بدنش بریزند. بعد از ای اعمال باز پادشاه مشاهده کرد که از دنیا نرفته و هنوز زنده است.در زندان اهنی بود که کمتز از 18 نفر نمی توانستند آن را بلند کنند پس سلطان دستور داد آهن را بر روی شکم جرجیس قرار دهند ، نیمه شب جبرئیل پیام آورد « صبر کن » .
صبح شد و دیدن که جرجیس هنوز زنده است . به سلطان خبر دادند ، سلطان دستور داد او را شلاق بزنند و بعد از شلاق زهری مهلک بیاورند و به او بخورانند . حضرت جرجیس هنگام نوشیدن زهر گفت : بسم الله الرحمن الرحیم پس زهر در او اثر نکرد ، تمام ساحره ها به او ایمان آوردند.
پادشاه تمام ساحره هایی را که ایمان آورده بودند کشت و بر انواع عذاب حضرت جرجیس اضافه کرد به مدت طولانی او را تازیانه زدنند و بعد در چاه انداختند که انقدر در آنچا بماند تا بمیرد ، پادشاه مشغول می خوارگی شد و همان زمان طوفان و زله بر پا شد و حضرت میکائیل بر سر چاه امد و گفت: « جرجیس بلند شو و بیرون آی » حضرت جرجیس بیرون آمد و به نزد سلطان رفت . سلطان که فکر می کرد جرجیس از دنیا رفته تعجب کرد . حضرت جرجیس ایمان را به سلطان عرضه نمود و گفت ایمان اور . در ان مجلس 4 هزار نفر از اطرافیان سلطان ایمان آوردند و پادشاه دستور داد همه ی انان را بکشند و بعد دستو داد تخته ای از آهن داغ کنند و جرجیس را روی آن بخوابانند و سرب داغ روی آن بریزند و میخ را بر بدنش بکوبند . اما بر جرجیس اثر نداشت بعد دستور اتشی آماده کنند و جرجیس را بسوزانند . در این هنگام میکائیل حاضر شد و گفت : « جرجیس زنده شو و به نزد سلطان برو و او را به حق بخوان »جرجیس بلند شد و نزد سلطان رفت و اورا دعوت کرد . در مجلس شخصی حضور داشت و گفت ای جرجیس در زیر ما 14 میز است که از چوب خشک شده ی درختان تهیه شده اند کاری کن که برای ما میوه دهند.
حضرت دعا کرد و میز های خشک شده به درختان میوه دار تبدیل شدند. سلطان دستور داد تا حضرت را میان دو تخته چوب قرار داده و ار ه کنند و او را به دو نیم کردند. این بار خداوند به حضرت اصرافیل دستور داد برو به نزد سلطان و یارانش ، اصرافیل رفت و بران ها نعره ای کشید . همه ی افراد افتادند و از بین رفتند ؛ سپس جرجیس با فریاد اصرافیل زنده شد و دوباره ماموریت یافت که به تزد سلطان برود و او را به حق دعوت کند .
به نزد وی رفت و دوباره اورا دعوت کرد اما از اقرار سلطان باز ایمان نیاورد. حضرت جرجیس این بار سلطان را نفرین کرد که بر اثر نفرین وی سلطان هلاک گردید.
درباره این سایت